عارفی وارسته گفت:
جوان عربی را در طواف کعبه با تنی نزار و زرد و ضعیف دیدم که گویی استخوان هایش را گداخته بود.
نزدیک رفتم و به او گفتم:
گمانم این است که تو محبی و از محبت بدین سان سوخته ای .
گفت: آری
گفتم : محبوب به تو نزدیک است یا دور؟
گفت : نزدیک
گفتم : مخالف است یا موافق؟
گفت : موافق و مهربان.
گفتم : سبحان الله! محبوب به تو نزدیک و موافق و مهربان و تو بدین سان زار و نحیف؟
گفت : ای بطال! مگر تو ندانسته ای که آتش قربت و موافقت بسی سوزنده تر از آتش دوری و مخالفت است؟ چه ، در قرب او بیم فراق است و زوال ، و در بُعد او امید وصال . مرا از گفته وی تغییر حالت پدید گشت .
این حکایت می خواهد بگوید: انسان ممکن است بعد از رسیدن به مقامات الهیه ، خدای ناخواسته دچار غرور و عجب شود و به سراشیبی سقوط افتد ، و آنچه را به دست آورده از دست بدهد .
حضرت ابراهیم (علیه السلام) آتش پرستى را به مهمانى دعوت کرد.
هنگام خوردن غذا به او فرمود : اگر مسلمان شوى در غذا مهمان من خواهى بود .
آن مردِ گبر از جا برخاست و از خانه ى ابراهیم بیرون رفت.
خطاب رسید!!!
ابراهیم! غذایش ندادى مگر به شرط تغییر مذهبش امّا من هفتاد سال است او را با کفرش روزى مى دهم .
ابراهیم به دنبال او رفت و وى را به خانه آورد و برایش سفره طعام حاضر کرد ،
گبر به ابراهیم گفت : چرا از شرط خود پیشمان شدى؟
ابراهیم داستان حضرت حق را براى او گفت . آتش پرست فریاد برآورد: این گونه، خداوندِ مهربان با من معامله مى کند؟
ابراهیم !
اسلام را به من تعلیم کن ، سپس قبل از خوردن غذا به خاطر آن لطف و عنایت حق مسلمان شد .
عرفان اسلامی ج1 ص 243 / محجه البیضاج 7 ص 267
.: Weblog Themes By Pichak :.